فرهنگ و تمدن غربي، فرهنگ و تمدن اسلامي؟
با سلام و احترام دانشجوي گرامي از اينكه بار ديگر اين مركز را به منظور دريافت پاسخ سوالات خويش انتخاب كرده ايد از شما سپاسگذاريم .
تمدن در فرهنگ واژگاني به معناي شهرنشيني به معناي اجتماع انساني در يك منطقه با خانه ها و خيابان ها و كوي و برزن هاي پيوسته نيست، هر چند كه بخشي از معنا را مي رساند، بلكه شهر نشين و مدنيت به معناي وجود قوانين مكتوب و سنت هاي نوشته شده و مديريت شهري است. از اين روست كه پيامبر هنگامي كه يثرب را با قوانين نوشته شده قرآن و مديريت ثابت و منسجم و منضبط به شهري مدني و دولت شهري اسلامي تبديل كرد، نامش به مدينه النبي تغيير يافت تا دلالت بر تمدن و مدنيت به معنا و مفهوم گفته شده داشته باشد.
بنابراين تمدن و مدنيت در اصطلاح، نوع خاصي از توسعه مادي و معنوي است كه در جامعه ويژه رخ مي نمايد. تمدن مجموعه اي پيچيده از پديده هاي اجتماعي قابل انتقال، شامل جهات ديني و مذهبي ، اخلاقي ، زيباشناختي ، فني يا علمي مشترك در همه اجزاي يك جامعه وسيع و يا چندين جامعه مرتبط با يك ديگر است.( فرهنگ علوم اجتماعي، ص 47) برخي تمدن را جنبه مادي فرهنگ بر شمرده اند و گفته اند كه تمدن وجه تجسم و بيرون فرهنگ است. فرهنگ نيز در اين معنا عبارت از هر چيزي است كه انسان آن را انديشيده و يا آفريده است كه دربردارنده هنرهاي معماري ، سنت ها و آيين، رسوم و آداب ، قوانين نوشته و نانوشته انساني، فن آوري و مانند آن است.به نظر مي رسد كه تمدن، در سايه دولت ها و قدرت هاي فرهنگي شكل مي گيرد و تمدن بدون دولت به معناي تمدن بدون فرهنگ خواهد بود كه معنا و مفهوم درست و مقبولي نخواهد داشت. تمدن هر چند كه جنبه مادي و تجسمي فرهنگ است اما اين تجسم يابي بيش از آن كه به هنرهاي معماري و فن آوري ارتباط يابد با جنبه دولت قانوني و جامعه مدني و قدرت مشروع معنا و مفهوم مي يابد.
تمدن ها در آيات قرآني مجموعه اي از اجتماعات انساني است كه در يك فرآيند به رشد و بالندگي و شكوفايي رسيده و توانسته است جامعه اي قدرت مند و ثروتمندي را بر پايه سنت ها و قوانين ايجاد كنند. اين تمدن ها در آغاز به راه راست حركت مي كردند و از قوانين و عدالت سودي مي جستند از اين رو به بالندگي دست يافتند ولي در ادامه راه منحرف شده و به كژراهه رفته و در نهايت به جهت ظلم و بي عدالتي در حق خود و ديگران نابود شده و بر پايه قوانين و سنت هاي الهي نيست شده اند. مهم ترين تمدن هايي كه قرآن به آن ها اشاره دارد مي توان از تمدن فرعونيان ، ثمود، عاد، سبائيان ( تبع) ، بني اسرائيل ، ذوالقرنين و مانند آن ياد كرد. اشاره قرآن به اين تمدن ها از براي عبرت گيري است؛ قرآن در آيات خود به تحليل علل و عوامل شكوفايي و نيستي اين تمدن ها اشاره مي كند تا ديگر جوامع بشري از آن پند گرفته و از علل و عوامل آسيب زاي آن پرهيز كرده و يا جلوگيري به عمل آورند.
آشنايي با تمدن اسلامي :
تمدن اسلامى به لحاظ پيشينه با 14 قرن حيات از ريشه دارترين تمدنهاى انسانى به شمار مىآيد، و از جهت دامنه گسترش آن، بايد اين تمدن را از گستردهترين تمدنها به حساب آورد. آنچه امروزه به عنوان تمدن اسلامى مىشناسيم در واقع فرآيند و محصول چهارده قرن حضور مستمر و فعال «اسلام» در عرصه زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان مىباشد. چهارده قرن است كه مسلمانان با اسلام زندگى مىكنند يعنى سعى نمودهاند تا ديدگاهشان، راجع به جهان هستى و خالق جهان، نيايش هايشان آداب معاشرت و معاملاتشان، ازدواج و زاد و ولدشان، جشنها و ماتم هايشان و... بر پايههايى از اعتقادات و دستورات اسلامى تنظيم نمايند.
«تمدن اسلامى كه لااقل از پايان فتوح مسلمين تا ظهور مغول قلمرو اسلام را از لحاظ نظم و انضباط اخلاقى برترى سطح زندگى، سعه صدر و اجتناب نسبى از تعصب، و توسعه و ترقى علم و ادب طى قرنهاى دراز پيشاهنگ تمام دنياى متمدن و مربى فرهنگ عالم انسانيت قرار داد. بي شك يك دوره درخشان از تمدن انسانى است و آنچه فرهنگ و تمدن جهان امروز بدان مديونست اگر از دينى كه به يونان دارد بيشتر نباشد كمتر نيست با اين تفاوت كه فرهنگ اسلامى هنوز در دنياى حاضر تاثير معنوى دارد و به جذبه و معنويت آن نقصان راه ندارد.»
سرگذشت پيدايش اين تمدن و فرهنگ، سرعت پيشرفت و توسعه، عظمت و كمال، گستردگى دامنه و شركت طبقات مختلف اجتماع و ملل گوناگون امورى هستند كه اعجابها را در مورد تمدن اسلامى سخت برانگيخته است. جرجى زيدان مسيحى ميگويد: «عربها (مسلمانان) در مدت يك قرن و اندى مطالب و علومى به زبان خود(عربى) ترجمه كردند كه روميان در مدت چندين قرن از انجام آن عاجز بودند، آرى مسلمانان در ايجاد تمدن شگفت آور خود در غالب موارد به همين سرعت پيش رفتهاند.»
و هم او مىگويد : «مسلمانان قسمت عمده علوم فلسفى و رياضى و هيئت و طب و ادبيات ملل متمدن را به زبان عربى ترجمه و نقل كردند و از تمام زبانهاى مشهور آن روز بيشتر از يونانى و هندى و فارسى كتابهايى ترجمه كردند و در واقع بهترين معلومات هر ملتى را از آن ملت گرفتند مثلا در قسمت فلسفه و طب و هندسه و منطق و هيئت از يونان استفاده نمودند. و از ايرانيان تاريخ و موسيقى و ستارهشناسى و ادبيات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس مىكردند، و از هنديان طب (هندى) حساب و نجوم و موسيقى و داستان و گياهشناسى آموختند، از كلدانيان و نبطيها كشاورزى و باغبانى و سحر و ستارهشناسى و طلسم فرا گرفتند و شيمى و تشريح از مصريان به آنان رسيد، و در واقع عربها (مسلمين) علوم آشوريان و بابليان و مصريان و ايرانيان و هنديان و يونانيان را گرفته و از خود چيزهايى بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و صنايع و آداب، تمدن اسلامى را پديد آوردند.»
پيدايش اين فرهنگ و عظمت و كمال آن به عنوان «معجزه اسلام» كه تعبير زيبا و بجايى است.
ويژگىهاى و پارامترهاي تمدن اسلامى
تمدن اسلامى در كنار ساير تمدنها،تمدن انسانى را پديد آورده اند; اين تمدن از ويژگيها و شاخصههايى برخوردار است كه آن را از تمدنهاى ديگر متمايز مىكنند; هر گونه رهيافتى به تمدن اسلامى در گرو توجه به اين ويژگيها است.
1 - تمدن اسلامى وقتى كه پا به عرصه وجود گذاشت، نسبت به تمدنهاى پيشين موضع ويژهاى را اتخاذ نمود; بدين صورت كه نه در مقابل آنها صف آرايى نمود و نه در برابر آن تمدنها منفعل شد بلكه دست آوردهاى مثبت آنها را گرفت و در خود هضم نمود و جهات منفى را هم نپذيرفت.
دكتر زرين كوب در اين باره مىگويد: «تمدن اسلامى، نه تقليد كننده صرف از فرهنگهاى سابق بود، نه ادامه دهنده محض:تركيب كننده بود و تكميل سازنده».
2 - تمدن اسلامى با محوريت قرآن از آغاز ديدگاهى جهانى و فرا مليتى داشت و هيچگاه خود را منحصر در يك قوم و نژاد ننمود، لذا در حوزه وسيع دنياى اسلام اقوام مختلف عرب ايرانى، ترك، هندى، چينى، مغولى، آفريقايى و حتى اقوام ذمى بهم آميختند. و همين نكته سبب شد كه مسلمانان از هر قوم و ملتى كه بودهاند خود را منادى اسلام بدانند. يعنى مايه اصلى اين معجون كه تمدن و فرهنگ اسلامى خوانده مىشود در واقع اسلام بود، نه شرقى و نه غربى.
عوامل اساسى رشد و توسعه تمدن اسلامى:
تمدن و فرهنگ اسلامى در طول حيات خود فراز و نشيبهايى داشته است; در يك دوره تاريخى -از آغاز و لااقل از پايان فتوح تا ظهور مغول- تمدن اسلامى را بالنده و با شكوه و در اوج ميبينيم كه اين دوره را به حق دوره درخشان تمدن اسلامى مىنامند، اما پس از آن تمدن اسلامى دچار افول مىشويم و كم كم به حاشيه صحنه اجتماع مىرود و چند دههاى است كه دوباره خيزش اسلامى، اميدبخش رجعت به آن عظمت و سرافرازى پيشين گشته است. كشف راز و رمز اين تحولات در بررسى دقيق و عالمانه و ريشهيابى آنهاست.
در اينجا در پى شناسايى عوامل اساسى رشد و توسعه تمدن اسلامى در دوره درخشان آن هستيم عواملى كه عظمت آفريدند و بدون شك افول تمدن بخاطر رخنهاى است كه در آنها پديد آمد.
1) تشويق اسلام به علم:توصيه و تشويق مؤكدى كه اسلام در توجه به علم و علما مىكرد از اسباب عمده آشنايى مسليمن با فرهنگ و دانش انسانى و در نتيجه رشد و توسعه تمدن اسلامى گرديد.
جرجى زيدان با اينكه تعصب مسيحى دارد و در بعضى مسائل اين تعصب كاملا نمودار است و گاهى مىخواهد اصرار بورزد كه مسلمين اوليه با هر كتابى جز قرآن مخالف بودند مع ذلك اعتراف ميكند كه تشويق اسلام به علم، عامل موثرى در سرعت پيشرفت مسلمين بوده است. مىگويد: «همين كه مملكت اسلام توسعه يافت و مسلمانان از انشاى علوم اسلامى فارغ شدند، كم كم فكر علوم و صنايع افتادند و براى خود همه نوع وسايل تمدن فراهم ساختند و طبعا در صدد تحصيل علم و صنعت برآمدند.و چون از كشيشان مسيحى مطالبى از فلسفه شنيده بودند، بيش از ساير علوم به فلسفه علاقهمند گشتند، بخصوص كه احاديث وارده از (حضرت) رسول اكرم (ص) آنان را به تحصيل علم و بخصوص فلسفه تشويق مىنمود كه از آن جمله فرموده است، علم بياموزيد اگر چه در چين باشد حكمت گمشده مؤمن است از هر كه بشنود فرا مىگيرد و اهميت نمىدهد كه كى آن را گفته است. آموختن علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب است.از گهواره تا گور، دانش بياموزيد.»
«توصيه و تشويق مؤكدى كه اسلام در توجه به علم و علما مىكرد از اسباب عمده بود در آشنايى مسلمين با فرهنگ و دانش انسانى، قرآن مكرر مردم را به تفكر و تدبر در احوال كائنات و به تامل در اسرار آيات دعوت كرده بود، مكرر به برترى اهل علم و درجات آنها اشاره نموده بود و يكجا شهادت «صاحبان علم» را تالى شهادت خدا و ملائكه خوانده بود كه اين خود به قول امام غزالى در فضيلت و نبالت علم كفايت داشت. بعلاوه بعضى احاديث رسول كه به اسناد مختلف نقل مىشد، حاكى از بزرگداشت علم و علماء بود. و اين همه با وجود بحث و اختلاف كه در باب اصل احاديث و ماهيت علم مورد توصيه در ميان مىآمد از امورى بود كه موجب مزيد رغبت مسلمين به علم و فرهنگ مىشد و آنها را به تامل و تدبر در احوال و تفحص و تفكر در اسرار كائنات بر مىانگيخت. از اينها گذشته پيغمبر خود نيز در عمل، مسلمين را به آموختن تشويق بسيار مىكرد چنانكه بعد از جنگ بدر هر كس از اسيران كه فديه نمىتوانست بپردازد در صورتى كه به ده تن از اطفال مدينه خط و سواد مىآموخت آزادى مىيافت. همچنين به تشويق وى بود كه زيد بن ثابت زبان عبرى يا سريانى يا هر دو زبان را فرا گرفت و اين تشويق و ترغيب سبب مىشد كه صحابه به جستجوى علم رو آورند، چنانكه عبدالله بن عباس بنابر مشهور به كتب تورات و انجيل آشنايى پيدا كرد و عبدالله بن عمرو بن عاص نيز به تورات و به قولى نيز به زبان سريانى وقوف پيدا كرده بود. اين تاكيد و تشويق پيغمبر هم علاقه مسليمن را به علم افزود و هم علما و اهل علم را در نظر آنان بزرگ كرد.»
و اين بود كه مسلمين از همان آغاز تمام همت و سعيشان را بر اين گذاشتند كه بر علوم و معارف جهان دستيابند.
2) تساهل و تسامح فكرى: يكى از علل سرعت پيشرفت مسليمن در علوم اين بوده است كه در اخذ علوم و فنون و صنايع و هنرها تعصب نمىورزيدند و علم را در هر نقطه و در دست هر كس مىيافتند از آن بهرهگيرى مىكردند و به اصطلاح امروز «روح تساهل» بر آنها حكمفرما بوده است.
چنانكه مى دانيم در احاديث نبوى به اين نكته توجه داده شده است كه علم و حكمت را در هر كجا و در دست هركس پيدا كرديد آن را فرا گيريد. رسول اكرم(ص) فرمود: همانا دانش راستين،گمشده مؤمن است هر جا آن را بيابد خودش به آن سزاوارتر است. حضرت اميرالمؤمنين(ع) در نهج البلاغه فرموده است: دانش راستين گمشده مؤمن است پس آن را فراگير و بياموز و لو از مردم منافق. و هم از كلمات آن حضرت است: حكمت را بياموزيد و لو از مشركان. در روايات اسلامى، ائمه اطهار(ع) از حضرت مسيح(ع) نقل كردهاند كه: حق را (هر چند) از اهل باطل فرا گيريد و اما باطل را (هر چند) از اهل حق فرا نگيريد، سخن سنج و حقيقتشناس باشيد.
اين روايتها زمينه وسعت ديد و بلند نظرى و تعصب نداشتن مسلمين را در فراگرفتن علوم و معارف از غير مسلمانان فراهم كرد و به اصطلاح در مسلمين روح روح تساهل و تسامح و عدم تعصب در مقام در مقام فراگيرى و علم آموزى به وجود آورد. و از اين رو مسلمين اهميت نمىدادند كه علوم را از دست چه كسى مىگيرند و به وسيله چه اشخاصى ترجمه و نقل مىشود و به دست آنها مىرسد. بلكه بر اساس آنچه از پيشواى عظيم الشان خود آموخته بودند، خود را به دليل اينكه اهل ايمانند صاحب و وارث اصلى حكمتهاى جهان مىدانستند... معتقد شده بودند كه علم و ايمان نبايد از يكديگر جدا، زيست كنند.
دكتر زرين كوب در توضيح اين عامل مى نويسد: «...بدينگونه، اسلام كه يك امپراطور عظيم جهانى بود با سماحت و تساهلى كه از مختصات اساسى آن بشمار مىآمد مواريث و آداب بىزيان اقوام مختلف را تحمل كرد، همه را بهم درآميخت و از آن چيز تازهاى ساخت فرهنگ تازهاى كه حدود و ثغور نمىشناخت و تنگ نظريهايى كه دنياى بورژوازى و سرمايهدارى را تقسيم به ملتها، به مرزها و نژادها كرد در آن مجهول بود. مسلمان، از هر نژاد كه بود عرب يا ترك، سندى يا آفريقائى در هر جايى از قلمرو اسلام قدم مىنهاد خود را در وطن خويش و ديار خويش مىيافت... همه جا يك دين بود و يك فرهنگ.
و در جاى ديگر، مىنويسد: ...آنچه اين مايه ترقيات علمى و پيشرفتهاى عادى را براى مسلمين ميسر ساخت در حقيقت همان اسلام كه با تشويق مسلمين به علم و ترويج نشاط حياتى، روح معاضدت و تسامح را جانشين تعصبات دنياى باستانى كرد. و در مقابل رهبانيت كليسا كه ترك و انزوا را توصيه مىكرد با توصيه مسلمين به راه و بسط توسعه و تكامل صنعت و علم انسانى را تسهيل كرد. در دنيايى كه اسلام به آن وارد شد. اين روح تساهل و اعتدال در حال زوال بود. از دو نيروى بزرگ آن روز دنيا (بيزانس و ايران) بيزانس در اثر تعصبات مسيحى كه روز بروز در آن بيشتر غرق مىشد هر روز علاقه خود را بيش از پيش با علم و فلسفه قطع مىكرد تعطيل فعاليت فلاسفه به وسيله ژوستىنيان اعلام قطع قريب الوقوع بود بين دنياى روم با تمدن و علم در ايران هم اظهار علاقه خسرو انوشيروان به معرفت و فكر، يك دولت مستعجل بود، و باز تعصباتى كه برزويه طبيب در مقدمه كليله و دمنه به آن اشارت دارد هر نوع احياء معرفت را در اين سرزمين غير ممكن كرد. در چنين دنيايى كه اسير تعصبات دينى و قومى بود اسلام نفخه تازهاى دميد.چنانكه با ايجاد دارالاسلام كه مركز واقعى آن قرآن بود نه شام و نه عراق تعصبات قومى و نژادى را با يك نوع جهان وطنى چاره كرد، در مقابل تعصبات دينى نصارى و مجوس،تسامح و تعاهد با اهل كتاب را توصيه كرد و علاقه به علم و حيات را و ثمره اين درختشگرف كه نه شرقى بود نه غربى. بعد از بسط فتوحات اسلامى حاصل شد.»
پرفسور ارنست كونل آلمانى، استاد هنر اسلامى در دانشگاه برلين در سالهاى 1964 - 1935 در مقدمه كتاب هنر اسلامى مىگويد: اشتراك در معتقدات دينى در اينجا تاثير قويتر از آنچه در دنياى مسيحيت وجود دارد بر فعاليتهاى فرهنگى ملل مختلف داشته است. اشتراك در مذهب باعثشده تا بر روى اختلافات نژادى و سنن باستانى ملتها «پل» بسته و از فراز آن نه تنها علائق معنوى بلكه حتى آداب و رسوم كشورهاى گوناگون را به طرز حيرت انگيزى در جهت روشن و مشخصى هدايت نمايد، چيزى كه بيش از همه در اين فعل و انفعال جهت ايجاد وحدت و پاسخ به جميع مسائل زندگى قاطعيت داشت قرآن بود...»
شهيد مرتضى مطهرى در كتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام و ايران، بعد از نقل اين فراز از نوشته پرفسور ارنست كونل، آن را تحسين مىكند و مىگويد: «...نكته جالب در بيان اين دانشمند اينست كه مىگويد مسلمانان از نژادهاى مختلف بر روى اختلافات نژادى خود پل بسته بودند. يعنى اسلام براى اولين بار توانست كليتى و وحدتى سياسى و اجتماعى بر اساس عقيده و مرام و مسلك به وجود آورد، و همين جهت تسهيلات زيادى از لحاظ ايجاد تمدنى عظيم و وسيع به وجود آورد.»
نقطه آغازين تمدن اسلامى: اگر كسى برآيد تا نقطه آغازين تمدن اسلامى را بنماياند. نقطهاى كه تاريخ تمدن اسلامى در واقع از آنجا پرتو افكنى آغاز نموده است; و جلوههاى گوناگون تمدن اسلامى ازآن منشا گرفته است بدون ترديد به مدينه مىرسد. پس از هجرت حضرت رسول(ص) و جمعى از يارانش به مدينه، حضرت اين امكان را پيدا نمود تا پايه گزار اولين جامعه متشكل اسلامى و اولين حكومت اسلامى باشد; جوشش و جنبش علمى مسلمين با محوريت قرآن و احاديث نبوى از مدينه آغاز شد، و در آنجا بود كه اولين حوزه علمى تاسيس شد، براى اولين بار عرب حجاز در مدينه با مسئله استادى و شاگردى و نشستن در حلقه درس و حفظ و ضبط آنچه از استاد مىشنود آشنا شد. مسلمين با حرص و ولع فراوانى آيات قرآن را كه تدريجا نازل مىگشت فرا مىگرفتند و به حافظه مىسپردند و آنچه را كه نمىدانستند از افرادى كه رسول خدا(ص) آنها را مامور كتابت آيات قرآن كرده بود و به كتاب وحى معروف بودند مىپرسيدند. بعلاوه بنا به توصيههاى مكرر رسول خدا(ص) سخنان آن حضرت را كه به سنت رسول معروف بود از يكديگر فرا مىگرفتند، در مسجد پيغمبر رسما حلقههاى درس تشكيل مىشد و در آن حلقه به بحث و گفتگو درباره مسائل اسلامى و تعليم و تربيت پرداخته مىشد. روزى رسول خدا وارد مسجد شد و ديد دو حلقه در مسجد تشكيل شده است، در يكى از آنها افراد به ذكر و عبادت مشغولند و در يكى ديگر به تعليم و تعلم. پس از آنكه هر دو را از نظر گذراند فرمود: كلاهما على خير و لكن بالتعليم ارسلت. يعنى هر دو جمعيت كار نيك مىكنند اما من براى تعليم فرستاده شدهام، رسول خدا آنگاه رفت و در حلقهاى كه آنجا تعليم و تعلم بود نشست.
بعد از مدينه، عراق محيط جنب و جوش علمى گشت. در عراق ابتدا دو شهر بصره و كوفه مركز علم بودند. اما پس از بناى بغداد، آن شهر مركز علمى شد و در آن شهر بود كه علوم ملتهاى ديگر به جهان اسلام منتقل گشت، بعدها رى خراسان و ماوراء النهر و مصر و شام و اندلس و غيره هر كدام به صورت يك مهد علمى در آمدند.
جرجى زيدان پس از آنكه همت و تشويق امرا و حكام مسلمان را به عنوان يك عامل بسيار مؤثر ياد مىكند، مىگويد: «دانش پرورى و علم دوستى بزرگان اسلام سبب شد كه روز به روز مؤلف و كتاب در قلمرو اسلام فزونى يابد و دائره تحقيق وسعت پيدا كند، پادشاه و وزير و امير و دارا و نادار و عرب و ايرانى و رومى و هندى ترك و يهود و مصرى و مسيحى و ديلمى و سريانى، در شام و مصر و عراق و فارس و خراسان و ماوراء النهر و سند و افريقا و اندلس و غيره در تمام شبانه روز به تاليف مشغول شدند و خلاصه آنكه هرجا اسلام حكومت مىكرد علم و ادب به سرعت پيشرفت مىنمود، تاليفات گرانبها خلاصهاى از تحقيقات بنى نوع انسان از روزگار پيشين تا آن زمان ديده مىشد و مباحث مهمى از علوم طبيعى، الهى،نقلى، رياضى، ادبى و عقلى در كتب جمع شده بود و در نتيجه تحقيقات علماى اسلام، علوم مزبور داراى شعب متعدد گشت.»
نخستين موضوع: اما اينكه نخسيتن موضوعى كه توجه مسلمين را جلب كرد و حركت علمى مسلمين از آن شروع شد چه بود؟ نقطه آغاز قرآن است. مسلمانان علوم خويش را از تحقيق و جستجو در معانى و مفاهيم آيات قرآن و سپس حديث آغاز كردند و لهذا نخستين شهرى كه جنب و جوش علمى در آن پيدا شد مدينه بود، نخستين مراكز عملى مسلمين مساجد بود و نخستين موضوعات عملى آنان مسائل مربوط به قرآن و سنت و نخستين معلم شخص رسول اكرم است، علم قرائت، تفسير، كلام، حديث، رجال، لغت، نحو، صرف، بلاغت و تاريخ و سيره كه جزء نخستين علوم اسلامى است به خاطر قرآن و سنت به وجود آمد.
ادوارد براون مىگويد: پروفسور دخويه عربىدان بزرگ، در مقالهاى كه در موضوع طبرى و مورخين قديم عرب براى جلد 23 دائرة المعارف بريتانيكا نوشت به طرز قابل ستايش نشان داد چگونه مسير علوم مختلفه مخصوصا تاريخ در جامعه اسلامى به مناسبت قرآن شريف پيشرفت كرد؟ و چگونه اين علوم در اطراف هسته مركزى حكمت الهى تمركز يافت. علوم مربوط به زبان شناسى و لغت طبعا در درجه اول قرار داشت. همين كه خارجيان براى قبول اسلام هجوم آوردند احتياج فورى به صرف و نحو و لغت عرب احساس شد. زيرا كلام الله مجيد به زبان عربى نازل شده بود. بارى شرح معانى كلمات نادر و غريب كه در قرآن آمده بود لازم شد اشعار قديم (عرب) را به قدر امكان گرد آورند... براى درك معانى اين اشعار لازم شد از اصحاب و تابعين راجع به اقوال و افعال نبى در اوضاع و احوال مختلف سؤالاتى بشود و در نتيجه علم الحديث پديد آمد. براى تشخيص اعتبار احاديث لازم بود به متن و اسناد حديث وقوف حاصل شود... براى تحقيق حقيقت اسناد علم به تواريخ و سير و اوصاف و احوال اين اشخاص ضرورت داشت و اين امر باز به طريق ديگرى منجر به مطالعه شرح زندگانى مشاهير رجال و تقاويم و ترتيب وقايع و علم ازمنه و اعصار گرديد. تاريخ عرب هم كافى نبود. تواريخ همسايگان عرب على الخصوص ايرانيان و يونانيان و حميريان و حبشيان و غيره تا حدى براى فهم معانى بسيارى از اشارات مندرج در قرآن و اشعار قديم مورد لزوم بود، علم جغرافى نيز به همان منظور و به حمايت علمى ديگرى كه با توسعه سريع امپراطورى اسلام ارتباط داشت واجب شمرده مىشد.
تمدن اسلامى، آغاز، اوج، فرود و...
تمدن مقوله اى است انسانى و اجتماعى، بدين معنى كه فقط انسان است كه توانايى آفرينش تمدن را دارد و آنهم در متن اجتماع يعنى عامل انسانى مهمترين ركن براى تحقق تمدن است، انديشه و روحيات عامل انسانى و نوع رابطهاى كه با عوامل ديگر اتخاذ مىكند، زمينه ساز ظهور تمدنهاست، بنابر اين هيچ تمدنى در خلاء و فقدان جامعه انسانى امكان ظهور نمىيابد. تمدن وقتى مقولهاى انسانى و بشرى شد بالتبع از هر آنچه كه انسان را تحت تاثير قرار مىدهد مانند دين، اقتصاد، محيط، تاريخ سنتها و ... متاثر مىگردد. تمدن مانند هر ساختۀ ديگر انسان در يك موقعيت و شرايط ويژهاى به بار مىآيد. مثلا هنر به عنوان يك فرآورده بشرى بخاطر لطائف و ظرائفى كه در آن نهفته شده و دقتهايى كه بايد در آن بكار برود، در هر موقعيتى از انسان صادر نمىشود بخلاف نفس كشيدن،كه صدور آن از انسان احتياج به آموزش و فراهم آمدن موقعيتى خاص ندارد. تمدن سازى نيز هنرى است كه فقط از انسان و در يك موقعيت ويژه تجلى مىيابد. تمدن به صورت دستورى و فورى محقق نمىشود بلكه بايد در بستر زمان و به صورتى كاملا طبيعى بوجود بيايد تا ماندگار بشود.
مسلمانان به عنوان كسانى كه تمدن اسلامى فرآيند كنشها و واكنشهاى آنان در برابر پديدههاى متفاوت و نوع ارتباطشان با عوامل گوناگون است، تاريخ پر فراز و نشيبى داشتهاند و تمدن سازى آنان نيز متاثر از موقعيت تاريخى آنان بوده است; يعنى گاه در اوج بودهاند و اوضاع وفق مرادشان مىچرخيده لذا امكان تمدن سازى را در حد اعلا داشتهاند بطوريكه تمام تمدنهاى معاصر را تحت الشعاع خود قرار دادهاند، و دوره درخشان تمدن اسلامى حاصل اين وقعيتخاص است و گاه، چنان دچار افول شدهاند و از عزت و سربلندى افتادهاند كه نه تنها توفيقى در تمدن سازى نداشتهاند بلكه از آنچه هم داشتهاند چشم پوشى كردهاند لذا تمدن اسلامى در آن دورهها در انزوا به سر برده است. تاريخ نشان مىدهد كه اسلام در موقعيتى ظهور كرد كه جهان دچار بحران عظيمى شده بود و جهانيان در انتظار نيرويى بودند كه اين بحران را چاره نمايد و آنها را از وضع اسفبارى كه گرفتارش بودند نجات دهد.
نظرات شما عزیزان:
دسته بندی : <-CategoryName->
